مگر نه اینکه خدا
ترا قسمت من کرد
می خواهم برای تو
خودم را قسمت کنم
تکه تکه
ذره ذره
تا بیشتر نگاهت کنم
و بیشتر نگاهم کنی
و بیشتر که دلت تنگ شد
سهم خودت را ببری
می خواهم آنقدر
خودم را قسمت کنم
تا همه بگویند
"خدا" من را قسمت تو کرد

 

دومین پست

 

دیروز رفته بودیم استخر .اصلا بهم خوش نگذشت  .همش تو فکر احسان بودم  ..نمیدونم تصمیم مبنی بر دوستی یا احسان درست هست یا نه..یه جورایی مرددم!

از چت دیروز دو تا موضوع دستگیرم شد اونم این که بد جوری از باباش حساب می بره. البته دقیقا مثل من !

دومیش اینکه فعلا براش زیاد مهم نیستم   .اینو زمانی حس کردم که چون ظهر یه موضوعی پیش اومد و نشد که با هم بحرفیم قرار شده بود که ساعت 7 بیاد و بحرفیم.منم که هر چی منتظرش شدم آقا نیومد تا اینکه بالاخره بعد از 45 دقیقه آنلاین شده و بعد از پذیرایی و استقبال گرم من ازش با این حرفها: اون از ظهر این هم  از الانت..پسر بدقول  و ... احسان هم بعد از کلی معذرت خواهی گفت که باباش پیشش نشسته بوده واسه همین نتونسته که انلاین بشه ..

من حرفی ندارم که اون پیش باباش باهام نحرفه ولی به نظر من اگه براش مهم بودم باید همون موقع که دید نمیتونه باهام بچته آنلاین میشد و بهم خبر میداد و منو اونقدر منتظر نمی ذاشت.

 

دیروز میگه:رحیمه یه چیزی بگم؟

من:آره بگو

احسان: دوستم داری؟

من که کوپ کردم با این سوالش گفتم:ببین من بهت عادت کردم ولی دوست داشتن!!...نمیدونم. به نظر من دوست داشتن یه چیزیه که به مرور زمان به وجود می آد.

احسان:اره دوست داشتن مثل یه حفره ای میمونه که به مرور زمان عمیق تر میشه و بعد به یه گودال تبدیل میشه گودالی که نمیشه به راحتی ازش بیرون اومد.

من:عجب تعبیری! 

 

 

راستش اصلا دوست ندارم تا زمانی که نسبت به یک نفر احساسی پیدا نکردم الکی براش لاو بترکونم.حالا خودشم از الان که هیچی معلوم نیست .فعلا تو مراحل شناخت از هم هستیم و دلیلی وجود نداره که به این زودی بهش دل ببندم.

 

راستی سلام!

 

 

 

اولین پست

به نام یکتای بی همتا

 

قصد دارم از این به بعد با کمک و یاری خداوند تو اینجا درباره ی احسان و خودم  بنویسم...

احسان و من تقریبا چند وقتی میشه که با هم دوست شدیم ولی یه جوری متفاوت با بقیه ی دوستیهامون با دیگران ...حداقلش در مورد خودم این متفاوت بودن کاملا حس میشه ..شاید همانطور که آغاز این دوستی به صورت متفاوتی با بقیه ی دوستیهام بوده پایانش هم کاملا متفاوت باشه و شاید هم اصلا پایانی وجود نداشته باشه...

راستش تصمیم گرفتم به احسان اعتماد کنم...

دلم میخواد دیگه با حضور احسان تو زندگیم حس تنهاییم برای همیشه از وجودم پا به فرار بذاره...

اولین بار که با احسان چت کردیم اونقدر صمیمی با هم حرفیدیم که انگار بیشتر از چند ماه بود که همدیگرو میشناختیم .همین صمیمیت در اولین برخورد علاوه بر عوامل دیگه ای که بعدا میگم باعث شد که من برخلاف همیشه که بعد از چندین ماه زجرکش کردن کسانی که باهاشون چت میکردم و بعد ازانواع اقسام شیطنتها و بلاهایی که سراشون میآوردم و اخرشم به پیشنهادشون جواب رد میدم(البته چون حسم بهم میگفت که مقاصد دیگه ای جز یه دوستی پاک دارن ) همون اولین بار که احسان گفت حاضری باهام باشی قبول کردم که برای همیشه باهاش بمونم و میخوام تا موقعی که امکانش وجود داشته باشه پایبند دوستیم با احسان باشم.

 

من و احسان یه هماهنگیهای عجیبی هم با هم داریم .مثلا چند روز پیش توی یه موقعیتی قرار گرفتم که اصلا حال چت نداشتم و ترجیح میدادم که با هیچ کسی حرف نزنم از اون طرف هم برا احسان انواع اقسام شرایط پیش اومد که اون هم نتونست بیاد و با هم بحرفیم و درست موقعی شرایطش برای چت جور شد که من هم به وضعیت عادیم برگشته بودم .

 

خوب دیگه توضیح تا همین جا بسه ... امروز قراره مثل بقیه روزها احسان ساعت 2 آنلاین بشه ...میچتیم و میآم  تحلیل های سیاسیم رو از چت امروز رو مینویسم.

 

راستی سلام!